نواب صفوی از دولت کودتا حمایت کرد
کریم سلیمانی (دانشیار گروه تاریخ دانشگاه شهیدبهشتی) در مقالهای که در پایگاه اینترنتی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، به ارائهی روایتی مبتی بر اسناد آرشیوی، مطبوعات و خاطرات درخصوص مواضع نواب صفوی در برابر کودتای ۲۸ مرداد پرداخته است. متن مقاله به شرح زیر است:
در این یادداشت به مواضع نواب صفوی در برابر کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ میپردازم. اگرچه نواب به دلیل مرگ نابهنگام همسر دومش در ۲۶ مرداد و اینکه در روز ۲۸ مرداد استخاره کرد و بد آمد، در وقایع مربوط به کودتای بر علیه دولت مصدق، عملا نقشی نداشت. (علی رهنما، پشت پردهی کودتای ۱۳۳۲ در ایران، ترجمه فریدون رشیدیان، تهران: نشر نی، ۱۴۰۰، ص ۴۴۲)، اما با بیانیهایی که در سوم شهریور به قلم ایشان در روزنامه کیهان منتشر میشود، از دولت کودتا حمایت کرده و به این دلیل پس از آن، مورد لطف سپهبد زاهدی قرار میگیرد. به نواب پیشنهاد وزارت فرهنگ شد، و نیز با کمک دولت زاهدی، نواب برای شرکت در موتمر اسلامی به اردن و سپس به مصر سفر کرد. در بازگشت به ایران، در فرودگاه تهران با استقبال مواجه شد. همچنین با انتشار بیانیهای، کاندیدای شرکت در انتخابات مجلس هجدهم شد. پس از بازگشت از سفر موتمر اسلامی، شاه به نواب، پیشنهاد «نیابت تولیت آستان قدس رضوی» را به شرط کنارهگیری از سیاست، مطرح کرد. به بهانه این پیشنهاد شاه به نواب، و اساسا به منظور روشن شدن مناسبات نواب با شاه، به نقش هماهنگ فداییان اسلام و شاه در ترور رزمآرا به اختصار پرداختهام.
برخی از مورخین به دلیل حمایت جدی روزنامه «نبرد ملت» درروز ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ از سقوط دولت دکتر محمد مصدق، به خطا افتاده و آن را به حساب فداییان اسلام میگذارند (محمد امینی، سوداگری با تاریخ، جلد یکم، شرکت کتاب، ۱۳۹۱، ص ۱۵۱-۱۵۰). این تصور به این دلیل ایجاد شده است که تا پیش از کنارهگیری امیرعبدالله کرباسچیان از فداییان اسلام، روزنامه او، نبرد ملت، ارگان فداییان اسلام و مخالف جدی دکتر مصدق بود. منظورالاجداد و نیز عبدالوهاب فراتی، هر یک در مقاله خود مینویسند کرباسچیان پس از کودتا از فداییان اسلام جدا شد، که درست نیست (سید محمدحسین منظورالاجداد، مجله گفتوگو، ویژهنامه اسلام سیاسی، شماره ۲۹، پاییز ۱۳۷۹، ص ۲۱۶ و نیز، عبدالوهاب فراتی، رادیکالیسم اسلامی در ایران معاصر، فصلنامه پانزده خرداد، سال یکم، شماره ۲، زمستان ۱۳۸۳، ص ۲۳۷). امیرعبدالله کرباسچیان طی یادداشتی در روزنامه اطلاعات رسما از جمعیت فداییان اسلام جدا شد (روزنامه اطلاعات ۲۳ بهمن ۱۳۳۱). روزنامه نبرد ملت پس از کنارهگیری کرباسچیان از فداییان اسلام، همچنان به حکومت دکتر مصدق سخت میتاخت و در روز ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ از کودتا بهشدت حمایت و ابراز رضایت کرد؛ بنابراین موضعگیری نبرد ملت در این زمان را نباید به حساب فداییان اسلام نوشت.
بیانیه سوم شهریور ۱۳۳۲ نواب صفوی
در اینجا آنچه برای ما دارای اهمیت است مواضع نواب، رهبر فداییان اسلام، در برابر کودتای ۲۸ مرداد است. نواب کودتا را تأیید کرد و بعد از کودتا، مورد توجه دولت زاهدی بوده است. مواضع نواب را باید در بیانیهایی جستوجو کرد که شش روز پس از کودتا، در سوم شهریور در روزنامه «کیهان» منتشر کرد. این بیانیه عینا از روی روزنامه کیهان، در کتاب سید حسین خوشنیت (از منابع اصلی فداییان اسلام) نیز درج شده است (سیدحسین خوش نیت، سیدمجتبی نواب صفوی، اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۵، ص ۱۷۳-۱۷۱).
بیانیه یادشده بهوضوح نشان میدهد که نواب چه دشمنی و خصومتی با مصدق داشته است. تمام اتهامهایی را که انگلیسیها به مصدق نسبت میدادند، در این بیانیه تکرار شده است؛ ازجمله اینکه مصدق در حال گسترش کمونیسم در ایران است، دست حزب توده را باز گذاشته، و ایران در حال فرو افتادن در چنگال روسیه است. اتهاماتی که در بیانیه نواب قید شده است، بی کم و کاست همانهایی است که انگلستان بر علیه دولت ملی مصدق مطرح میکرد: بزرگ کردن خطر کمونیسم در ایران.
پس از جنگ دوم جهانی و با آغاز جنگ سرد، دولت آمریکا دلنگرانی فوقالعادهای از توسعه کمونیسم داشت. با توجه به این رویکرد جدید در سیاستهای خارجی دولت آمریکا، و درنتیجه ترس دولت آمریکا از توسعه کمونیسم، انگلیسیها را به صرافت انداخت تا با برجسته کردن عملکرد حزب توده در ایران، آمریکاییها را ترسانده و با خود همراه کنند.
محتوای بیانیه سوم شهریور نواب و اتهامهای وارده به دولت مصدق با بهانههای دولت آمریکاه و انگلیس برای توجیه کودتا، فرق چندانی نداشت. گویی فداییان اسلام در ایران نبودهاند و ندیدهاند که افسران و نیروهای تدارکاتی و کارگردانان انگلیسی و آمریکایی، با پولهایشان، کودتا را مدیریت کردند. آنها ندیدند که «سرهنگ نعمتالله نصیری رئیس گارد شاهنشاهی با چهار کامیون نظامی مسلح و دو جیپ ارتش و یک زرهپوش» با فرمان عزل نخستوزیر در ساعت یک بامداد ۲۵ مرداد به سوی خانه مصدق آمدند. ساعتی پیش از آن، دکتر فاطمی، وزیر خارجه و مهندس حقشناس وزیر راه و زیرکزاده نماینده مجلس در منزل شخصیشان بازداشت و به بازداشتگاه سعدآباد منتقل شدند (فواد روحانی، زندگی سیاسی مصدق، تهران: زوار، ۱۳۸۱، ص ۴۳۲-۴۳۱). آخر این چه فرمان عزلی بود که برای ابلاغ آن، این همه قشوشکشی لازم آمد. نواب، با اینکه در تهران بود، همه اینها را ندیده و نشنیده و از فرار شاه هم باخبر نشده بود. ندید که زاهدی را سوار بر تانک کردند تا اورا در کف خیابان به مردم نشان دهند. گویی نواب و یاران فدایی او در ایران نبودند. کودتایی که شخص اول مملکت در اولین ملاقاتش با کارگردان آمریکایی کودتا، کرمیت روزولت، در اول شهریور که شاه، پس از فرارش از ایران، تازه به ایران برگشته بود، میگوید: «من تختم را مدیون خدا و ملتم و ارتشم و شما هستم.» (فواد روحانی، زندگی سیاسی مصدق، ص ۳۹۲-۳۹۱). اینها همه هیچکدام دغدغه نواب نبود که در بیانیه سوم شهریور انعکاس یابد.
مهدی عراقی، منکر حضور نوابصفوی در ایران، به هنگام کودتای ۲۸ مرداد میشود، او مینویسد در موقع ۲۸ مرداد «مرحوم نواب رفته بودند برای موتمر اسلامی» (ناگفتهها، خاطرات شهید حاج مهدی عراقی، پاریس ۱۹۷۸-۱۳۵۷، ص ۱۲۴-۱۲۳). در حالی که این ادعای مهدی عراقی که موجب اشتباه دیگرانی نیز شده است، به توسط سید حسین خوشنیت رد میشود: «اجازه مسافرت نوابصفوی به خارج از ایران و موتمر اسلامی… حدود چهار ماه بعد از تصدی نخستوزیری زاهدی صورت گرفت» (خوشنیت، همان، ص ۱۷۳). برخی اسناد آرشیوی نظر خوشنیت را تایید میکند (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چهار سند با شمارههای بازیابی: ۰۰۹۳۰۰۹۵، ۰۰۹۳۱۰۹۵، ۰۰۹۳۱۰۹۶، ۰۰۹۳۰۰۹۴). معمولا کسانی که از روی همدلی به اعلامیه نواب در روز سوم شهریور ۱۳۳۲ پرداختهاند، صرفا به دو سه سطر آغازین آن توجه کرده و آن را بیانگر موضعگیری شدید نواب در برابر پهلوی میدانند، زیرا بر این باورند که نواب با بیانیه یادشده قدرت پادشاه را به زیر سوال برده است: «شاه و نخستوزیر تا عملا در برابر قانون اسلام و قانون اساسی تسلیم نشوند، رسمی نبوده قانونیت ندارن. د» (خاطرات محمد مهدی عبدخدایی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۹، ص ۱۵۰). منظورالاجداد نیز به بخشهایی از این بیانیه اشاره میکند، که در آن نواب، شاه و نخستوزیر را مورد خطاب قرار داده؛ که به اسلام عمل کنند و اگر نکنند، حکومتشان غیرقانونی است (منظورالاجداد، همان، ص ۲۱۹).
عبدالوهاب فراتی، اما خیلی تندتر رفته و مینویسد، نواب «صریحاً هیات حاکم و دولت کودتا را غاصب و غیرقانونی خواند» ه است (عبدالوهاب فراتی، همان، ص ۲۳۹). ساخت این روایت از بیانیه سوم شهریور نواب، با توجه به آنچه پس از آن اتفاق میافتد و او مورد توجه و محبت دولت کودتا قرار میگیرد، واقعا حیرتآوراست.
اگر نوابصفوی در ابتدای بیانیهاش شاه را به اجرای احکام اسلامی توصیه میکند، این عادت او بوده است. زمانی که نواب در زندان بود، بازجوهایش را، در آغاز بازجویی، با لحنی آمرانه به اسلام و اجرای احکامی اسلامی دعوت میکرده است. برای نمونه ارجاع فقط به یک مورد از موارد کثیر و مشابه، کافی است تا عادت نواب را دریابیم. در بارجویی از نواب در روز ۱۳ خرداد ۱۳۳۰ بازجو از او میخواهد هویت خود را بیان کند. نواب به اندازه یک سخنرانی در خصوص جامعه اسلامی و اجرای احکام اسلامی به موعظه میپردازد و از پاسخ به پرسش بازجو طفره میرود، به طوری که بازجو در دومین بازجویی از او، مجددا از نواب میخواهد هویت خود را بیان دارد؛ ولی نواب تا آخر بازجویی، مانند نوبت اول به موعظه میپردازد و از پاسخ به پرسش باز جو طفره میرود. در بازجویی نوبت سوم که در ۱۶ خرداد انجام میشود، نواب، مجددا مانند دو نوبت قبل تا آخر، از پاسخ طفره رفته و صرفا موعظه میکند (محمد ترکمان، اسرار قتل رزمآرا، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۰، ص ۱۹۲-۱۸۷ و ص ۲۰۳-۲۰۲ و ص ۲۱۰-۲۰۸).
با اعتنا و در پی مطلب بالا، وقتی که نصیحتهای نواب به شاه در قسمت اول بیانیه تمام میشود، مینویسد: «من به همین دلیل با دولت مصدق بهشدت مخالف بوده و او در تمام حکومتش از ترس من و برادرانم در گوشه خانهاش متحصن بود و هر واسطهای برای سازش با من میفرستاد، چون حاضر نبود تسلیم احکام خدا شود، مایوس میشد.» و ادامه میدهد: «بزرگترین جنایت مصدق تقویت عمال شوروی در ایران بود.» همان تهمتی که انگلیسیها بارها و بارها به دکتر مصدق نسبت میدادند. سپس در ادامه، نواب کسانی که دولت مصدق را ساقط کردهاند، معرفی میکند: «تنها روح ایمان و علاقه خللناپذیر مردم این سرزمین، افسران و سربازان پاکزاد و مسلمان ما به ناموس و دیانت بود که به یاری خدا او [مصدق]و عمال رذل بیگانه را شکست داده و خواهند داد.»
سپس نواب با بیانی تهدید آمیز ادامه میدهد: «به خدای محمد (ص) قسم که اگر دو روز دیگر حکومت مصدق باقی مانده و رجالهبازیهای بیگانهپرستان ادامه پیدا میکرد [ اگر این گزاره دلیل بر رضایت نواب از کودتا نیست، پس بر چه چیزی دلالت دارد؟]عقدههای درونی مردم مسلمان ایران هزاران برابر شدیدتر از آنچه شد، منفجر» میگردید.
ملاحظه میشود که در بیانیه نواب تاکید شده: که سقوط دولت مصدق حاصل، انفجار عقدههای درونی مردم مسلمان بود، و نه توطئه آمریکا و انگلیس. با این حال، اضافه میکند که اگر این حکومت ادامه پیدا میکرد، خشم مردم هزاران برابر شدیدتر میشد. درواقع روایت شاه از سقوط دولت مصدق مگر غیر از روایت نواب است؟ شاه هم مانند نواب، سقوط مصدق را ناشی از خیزش مردمی میدانست. شاه برای مدت ۲۵ سال در روز ۲۸ مرداد سالگرد سقوط مصدق را به نام خیزش ملی، قیام ملی، جشن میگرفت.
نواب در ادامه مینویسد: «گویا، چون اکثر این فریبخوردگان بدبخت و نادان قابل هدایت بودند، خداوند رحیم رحمی کرد [منظور از طریق وقوع کودتا]که شاید هدایت شوند و از راه پلید فروش دین و ناموس و وطن به بیگانه بازگردند.»
او مدعی است، کودتا درواقع یک رحمت الهی بود که این افراد برگردند، و اگر حقوقشان را هم میخواهند، باید «در سایه پیروی از علی (ع) و از روی مبانی الهی اسلام بخواهند.»
نواب در اینجا دو قطب میسازد: یک قطب شامل مصدق رذل و عمال بیگانهپرست و قطب دیگر شامل مردم صاحبایمان «این سرزمین و افسران و سربازان پاکزاد و مسلمان» میشود. مشخص است که در این دو قطبی کردن جامعه؛ زاهدی و شاه به قطب دوم که در برابر مصدق قرار دارد، تعلق دارند.
نواب در جمله آخر تأکید میکند: «پس مملکت به خاطر اسلام و به نیروی ایمان حفظ گردید.» این جمله بدین معنی است که کودتا به خاطر اسلام و با نیروی ایمان، این مملکت را حفظ کرده است. در ادامه، جمله نواب: «هر نفعی که به هرکسی رسید، در پناه اسلام رسید.» این نفع به چه کسی رسیده است؟ مسلماً به مصدق نرسیده، چون شکست خورده و اکنون در حبس است. نواب تأکید میکند؛ هر نفعی که به هرکسی رسیده، در پناه اسلام بوده است. در این حالت فقط شاه و زاهدی هستند که به آنها نفع رسیده، بنابراین آنها در پناه اسلام بودهاند. در حالی که مصدق را «دینفروش، وطنفروش، و رذل بیگانه» خطاب میکند. این موضعگیری بهوضوح نشان میدهد که نواب در برابر کودتا چه دیدگاهی داشته است.
اما در انتهای همین بیانیه، نواب مجدداً شاه را نصیحت میکند که در اصل دوم متمم قانون اساسی آمده است «شاه و نخستوزیر و وزرا عملا باید دارای مذهب شیعه و مروج آن باشند.» او تأکید میکند که اگر به اسلام عمل نکنید، حکومتتان غیرقانونی و غاصبانه است. جالب است که در انتهای این بیانیه، نواب به شاه و نخستوزیر توصیه میکند که برای عمل به احکام اسلامی، به کتابی که او در پاییز ۱۳۲۹ منتشر کرده است، یعنی «رهنمای حقایق» مراجعه کنند. او کتاب خود را به عنوان یک مانیفست اسلامی معرفی میکند و میگوید این کتاب باید برنامه عمل آنها باشد.
حالا، در این مواضع نواب که در بیانیه یادشده در بالا آمده، چه تقابلی با زاهدی و شاه دیده میشود؟ ابداً هیچ تقابلی وجود ندارد. نواب فقط نصیحت میکند که دولت زاهدی به احکام اسلامی عمل کند.
الطاف دولت کودتا به نواب صفوی
پس از انتشار بیانیه یادشده، طبیعی بود که نواب مورد لطف زاهدی قرار گیرد، «زاهدی چند تن را نزد نواب فرستاد و به وی پیشنهاد پذیرش وزارت فرهنگ کرد، لیکن نواب نپذیرفت و البته کاری هم با دولت زاهدی نداشت.» (منظورالاجداد، همان، ص ۲۲۰). اگر میان زاهدی و نواب دشمنی وجود داشت، چرا باید زاهدی چنین پیشنهادی به نواب بدهد؟ از شدت خوشحالی از مواضع نواب در حمایت از کودتا بود، که زاهدی از او خواست، وزیر فرهنگ کابینه او شود. چه کسی وزارت فرهنگش را به دست دشمنش میسپارد؟
سفر نواب به موتمر اسلامی
نواب یک جایزه دیگر از دولت کودتا دریافت میدارد: سفر به اردن برای شرکت در مؤتمر اسلامی. در «آذرماه سال ۱۳۳۲، به تشویق دولت [زاهدی]نواب برای شرکت در مؤتمر اسلامی به اردن رفت.» (منظورالاجداد، همان ص). در نامهایی، سرلشکر علویمقدم، رئیس کل شهربانی کشور، خطاب به وزارت کشور اعلام میکند: «عطف به نامه شماره ۱۳۸۲۱-۳۲/۹/۱۱ اقداماتی صورت گرفت که نوابصفوی به خارج از کشور برود و د نتیجه نامبرده با تحصیل گذرنامه به اتفاق ابراهیم صرافان روز ۱۱ ماه جاری به وسیله هواپیما به مقصد بغداد پرواز نموده است.» (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی، ۰۰۹۳۰۰۲۱). جمله سرلشکر علویمقدم قابل تامل است: او نمینویسد که در پاسخ به تقاضای نواب اقدام کردیم، بلکه مینویسد: «اقداماتی صورت گرفت که نوابصفوی به خارج از کشور برود.»
مهمتر اینکه، منظورالاجداد در ذیل ارجاع شماره ۱۲۲ از مقاله خود، توضیح میدهد؛ نواب در این سفر از گذرنامه سیاسی برخوردار بوده است. (منظورالاجداد، همان، ص۲۲۰ و ص۲۳۱) اگر نواب واقعاً حکومت شاه و زاهدی را غیرقانونی و مطابق با باور فداییان اسلام، وابسته به امپریالیسم میدانسته، چطور میشود، شاه که بعد از کودتا در اوج قدرت بوده و طرف برنده ماجرا است و همه را زده و له کرده، به نواب گذرنامه سیاسی میدهد؟ نواب و اطرافیانش در این زمان نیروی قابل ملاحظهایی نبودند که شاه مجبور باشد به او باج بدهد. فرض کنیم وقتی یک حکومتی، که الان در موقعیت مسلط هم قرار دارد، یکی از شهروندانش، که ازقضا با او در ستیز و دشمنی است، بخواهد صرفا به لحاظ برخورداری از حقوق شهروندی، گذرنامه و سپس ویزا بگیرد و به کشور، مثلا اردن سفر کند، آن کشور مبدا [ایران]به احتمال قوی به شهروند ستیزهگر خود، حداکثر یک ویزای عادی خواهد داد، اگر اساسا او را ممنوعالخروج نکند. نه اینکه به او [دشمن]گذرنامهی سیاسی هم بدهد. واقعیت این است که در این سفر نواب به عنوان نماینده سیاسی دولت ایران بوده است، و در کمال امنیت از سفر برمیگردد و مورد استقبال قرار میگیرد.
بررسی بخشی از اسناد مربوط به مسافرت نواب برای شرکت در موتمراسلامی، پرتوی بیشتری بر مسئله نوابصفوی میتاباند. چهار برگ سند متعلق به مرکز اسناد انقلاب اسلامی نشان میدهند، وقتی نواب از اردن به عراق میرود، ابتدا در کربلا به منزل سید ابراهیم شهرستانی وارد میشود، سپس به نجف رفته و به منزل مرحوم امینی، صاحب «الغدیر» و سایر آیات عظام سر میزند. در اینجا گزارشی با شماره «۵۰ محرمانه از سفارت کبرای شاهنشاهی ایران، بغداد» وجود دارد و نشان میدهد، مأموران مخفی ایران و ماموران آگاهی عراق، نواب را تعقیب میکردند تا ببینند، او کجا میرود و چه میگوید.
نواب در «روز جمعه ۱۱ دیماه … در منزل آقای شهرستانی [سید ابراهیم]موقعی که آقای سید حسین شهرستانی و چند نفر دیگر حضور داشتند اظهار کرده است از بیتالمقدس دستور داد شاه و زاهدی را از بین ببرند.» او در ادامه توضیح میدهد که فداییان اسلام دو تشکیلات دارند: یک تشکیلات عادی که همه میشناسند و یک تشکیلات سری که مأموریتش این است که شاه و زاهدی را از بین ببرد (آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی ۰۰۹۳۱۰۹۶و ۰۰۹۳۰۰۹۵).
استقبال از نواب در فرودگاه تهران
انتظار میرفت با توجه به دستور قتل پادشاه و نخستوزیر ایران توسط نواب، در بازگشت او به تهران، به جای استقبال توسط تعدادی از رجال نظامی، چنانچه در عکسی که از او در فرودگاه تهران گرفته شده، مشاهده میشود (این عکس در کتاب سید حسین خوشنیت، ص۱۹۶ چاپ شده است)، قاعدتا باید او را تحت شدیدترین تدابیر امنیتی بازداشت و روانه زندان میکردند. درحالیکه در مراسم استقبال از نواب در فرودگاه تهران «حدودا چهارصد نفر حضور داشتند» و حدود «هشتاد، نود ماشین سواری برای استقبال نواب به فرودگاه آمده بودند.» (خاطرات محمد مهدی عبدخدایی، ص ۱۷۹).
اما بنا بر روایت همسر نوابصفوی، نیرهالسادات احتشامرضوی، «از فرودگاه تهران تا کوچه آصفالدوله (محل استقرار موقت نواب) مردم در دو سوی خیابان ایستاده بودند و از ایشان [نواب]تجلیل میکردند و ابراز احساسات مینمودند.» (خاطرات نیرهالسادات احتشام رضوی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۳، ص۱۰۴-۱۰۳). خانم احتشامرضوی به گونهای درباره تجلیل مردم از نواب غلو میکند، گویی اعلیحضرت پادشاه ایران از فرودگاه عازم کاخ خود بوده است. البته در چند صفحه بعد ایشان فراموش میکند که این همه آزادی عمل نواب در رفتن به سفر خارج از کشود و اسقبال از ایشان در فرودگاه تهران و اینکه چهار روز در منزل کوچه آصفالدوله از هواداران خود بازدید به عمل آورده، در همین سال ۱۳۳۲ و در ماههای پس از کودتای ۲۸ مرداد بوده است، میگوید؛ «در سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۳ در قم زندگی میکردیم و آقای نواب شدیدا تحت تعقیب بودند.» (خاطرات نیرهالسادات، همان، ص ۱۱۳).
از این همه دادههای تاریخی و مستند که با پیشفرضهای وجودی جمعیت فداییان اسلام، ظاهرا در تناقض است، ولی در عین حال، تایید کنندهی مواضع نواب در همدلی و هماهنگ با دولت کودتاست، ما باید به چه نتیجهایی برسیم؟ آیا میتوانیم سادهانگارانه چشمانمان را بر روی این دادههای دقیق و معنادار ببندیم و فکر کنیم که نواب به عنوان رهبر گروهی که بهراحتی کسروی، هژیر وزیر دربار، نخستوزیر رزمآرار، را به قتل رسانده و دکتر حسین فاطمی و حسین علاء را ترور کرده و ظاهرا هیچ تغییری هم در مواضع آنان پدید نیامده، پس از سفر موفقیتآمیز به اردن و مصرُ این اجازه را پیدا میکند که از اول مهر ۱۳۳۴ تا ۲۰ آبان، در ۱۸ شماره، شاهکارهای خود و گروهش را در مجله «خواندنیها» که از وابستگی آن به دربار سلطنتی، کمترین شبههای وجود ندارد، برای خوانندگان با تفصیل توضیح دهد که چگونه کسروی و هژیر و رزمآرا را به عنوان عامل کفر و وابسته به امپریالیسم ترور کرده است. متن این مقالات چنان حماسی است که گویی آن افرادی که هدف ترور و حذف قرار گرفتهاند در یک رژیم دیگری بودهاند و اکنون انقلابی اتفاق افتاده و نواب و سید محمد واحدی به سهولت میتوانند تاریخچه فعالیتهای خود را آزادانه و به شکل حماسی و با افتخار در رژیم جدید منتشر نمایند. بیشباهت به این نیست که دارند شاهنامه مینویسند! آن هم در شرایط حکومت نظامی، که فرماندار نظامی تهران، تیمور بختیار، یک افسر بسیار خشن و سرکوبگر است. شگفتآورتر اینکه پس از هفتاد سال هنوز پیروان فداییان اسلام حتی همین یک برش از تاریخ خود را به چالش نکشیدهاند، که هیچ، بلکه بر مایههای حماسهسرایی درباره گذشته خود، افزودهاند.
نواب و تایید مجدد دولت زاهدی
آقای دکتر منظورالاجداد در مقاله خود به یک گزارش (مربوط به ۵ فروردین ۱۳۳۳) از یک مامور شهربانی اشاره میکند، که یک بار دیگر موضع رضایتآمیز نواب از وقوع کودتای ۲۸ مرداد را نشان میدهد: نواب؛ درست است که «این دولت (زاهدی) کمی بیدین است و از علائم بیدینی دولت زاهدی اینکه فکر مردم بیکار و گرسنه نیست، خمس و زکات را از مردم ثروتمند نمیگیرد که خرج فقرا و بیچارهها بکند؛ اما، چون که با تودهایها مبارزه میکند و مصدقیها را میکوبد، من فعلاً حرفی ندارم و تماشا میکنم.» (منظوراالاجداد، همان، ص ۲۱۸).
درواقع برای نواب مهم نیست که در ایران چه اتفاقی افتاده است، آمریکاییها و انگلیسیها کودتا کردهاند (آقای عبدخدایی آن را کودتایی آمریکایی میداند؛ خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، ص ۱۶۳) و برنامه ملی شدن صنایع نفت ایران تعطیل و اداره نفت ایران در اختیار کنسرسیوم قرار گرفته است، تنها دغدغهٔ نواب این است که این دولت «چونکه با تودهایها مبارزه میکند و مصدقیها را هم میکوبد» خیال او راحت است: «من فعلا حرف ندارم و تماشا میکنم». البته، نواب خیلی هم تماشاگر نبود، چون در همین زمان، کاندیدای مجلس هجدهم شد. به همین دلیل، تعدادی از اعضای برجسته، مثل سید هاشم حسینی که نفر سوم فداییان اسلام بود و از نظر سنی هم از نواب بزرگتر بود و به عنوان شیخ فداییان اسلام شناخته میشد، از او جدا شد. او با لحنی تند و سخت گزنده میگوید: «نوابصفوی از پیشگاه اسلام مطرود و از درگاه امام زمان (عج) مردود است» (خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، ص ۱۵۹).
نواب با گذرنامه سیاسی به سفر خارج از کشور میرود، و در بازگشت به ایران با احترام و در کمال امنیت مورد استقبال قرار میگیرد، در حالی که حاکمیت میداند او از «بیتاتقدس» دستور داده، شاه و نخستوزیر را بکشند.
چگونه این موضوع را تفسیر کنیم؟ غیر از این است که دستگاه، برای نواب میدان عمل فراهم کرده بود؟ اما میدانستند که از جانب او هیچ تهدیدی متوجه مهرهٔ اصلی، یعنی شاه، نیست.
نواب در برابر شاه
مواضع نواب نسبت به شاه، در ظاهر سخت خصمانه و آشتیناپذیر بوده و خواهان حذف او بوده است. بنا به روایت سید حسین خوشنیت، شاه پس از بازگشت نواب از سفر موتمراسلامی (قبل از مسئله کاندیداتوری نواب برای نمایندگی مجلس هجدهم) به واسطه دکتر سید حسن امامی، امامجمعه تهران، به نواب پیام میدهد که «نیابت تولیت آستان قدس رضوی» را مشروط بر کنارهگیری از سیاست، بپذیرد (خوشنیت، همان، ص ۱۷۴). پاسخ نواب خطاب به سید حسن امامی و البته برای پادشاه، فقط میتواند برای مجذوبین نواب که تاکنون از او یک چهره کاریزماتیک ساختهاند، باورپذیر باشد: «پسرعمو، اینکه به شما میگویم، مکلف هستید که عینا به این تولهسگ پهلوی برسانید. به او بگویید که تو میخواهی مرا با دادن پست و مقام و پول، فریب بدهی و خودت آزادانه هر کار که میخواهی با دین خدا و مملکت اسلام انجام دهی. این محال است و من یا تو را میکشم و به جهنم میفرستم و خود به بهشت میروم، یا تو مرا میکشی و با این جنایت باز هم به جهنم رفته و من به بهشت و در آغوش اجدادم میروم. در هر حال تا من زنده هستم امکان ندارد ساکت باشم و بگذارم تو هر کاری که میخواهی انجام دهی.» (خوشنیت، همان، ص ۱۷۵-۱۷۴). این روایت خوشنیت که بیانگر مبارزه به روش انتحاری به وسیله نواب در برابر رژیم پهلوی است، با مطلبی که دکتر منظورالاجداد با ارجاع به گزارش یک مامور شهربانی برای ۵ فروردین ۱۳۳۳ نوشته، کاملا در تضاد است: نواب، «این دولت (زاهدی) کمی بیدین است و از علائم بیدینی دولت زاهدی…، اما چون که با تودهایها مبارزه میکند و مصدقیها را میکوبد، من فعلاً حرفی ندارم و تماشا میکنم.» (منظوراالاجداد، همان، ص ۲۱۸). نواب در این ایام نهتنها منفعل بوده و مزاحمتی برای دولت کودتا نداشت، بلکه خود خوشنیت فراموش کرده در چند صفحه پیش از این، مطلبی را مینویسد که بهصراحت پاسخ (فرضی) نواب به سید حسن امامی را نقض میکند، مینویسد نواب بعد از «کودتای ۲۸ مرداد» فاقد یک موضعگیری روشن و علنی در برابر شاه بود. نواب موافق نابودی شاه نبود، چون فکر میکرد با نابودی شاه «شیرازه مملکت از هم پاشیده شده و ایران بازیچهٔ بیگانگان و بیگانپرستان خواهد گردید.» (خوشنیت، همان، ص ۱۶۷). خوشنیت در یک جا میخواهد شاه «تولهسگ پهلوی» را به وسیله نواب به جهنم بفرستد و در جای دیگر همان شاه را در برابر «بیگانگان و بیگانپرستان» حافظ شیرازه مملکت میشمارد. کدامیک از این دو روایت متناقض را باور کنیم؟
هماهنگی شاه و فداییان اسلام در قتل رزمآرا
در پایان با اشاره کوتاه به قتل رزمآرا، مایلم به این موضوع بپردازم که مواضع نواب و احتمالا بخشی از جمعیت فداییان اسلام نسبت به شاه، که در ادبیات رسمی آنان، او را «مهره اصلی امپریالیسم» در ایران میدانستند، بسیار مسالمتآمیز بوده است. در یادداشتی دیگر به نقش فداییان اسلام از یک طرف و نقش شاه در قتل رزمآرا، از طرف دیگر، به تفصیل خواهم پرداخت. اما در اینجا فقط به روایت دکتر شایانفر وکیل تسخیری نواب در سال ۱۳۳۴ (که سلامت اخلاقی او توسط خوشنیت هم تایید شده است: خوشنیت، همان، ص ۲۲۷) اشاره خواهم کرد. مجله «رگبار امروز» پس از انقلاب ۵۷، در ۲۱ اردیبهشت ۵۸، شماره ۴ مصاحبهای با شایانفر منتشر میکند که در رابطه با قتل رزمآرا دارای اطلاعاتی جدید و بسیار ارزشمند است. آقای محمد ترکمان به منظور اطمینان بیشتر شخصا به شایانفر مراجعه و شایانفر متن مصاحبه منش شده در مجله «رگبار امروز» را تایید میکند: نواب «در یکی از جلسات دادگاه [خطاب به قاضی]گفت در زمان نخستوزیری رزمآرا، من و سید ابوالحسن واحدی تقاضای ملاقات با شاه را کردیم. در این ملاقات به شاه از فساد موجود در مملکت شکایت کردیم و گفتیم او که خود را مسلمان میداند چرا جلوی این همه فساد و هرزگیها را نمیگیرد. بعد افزودیم قصد ما نابود کردن مسببین فساد است. شاه در جواب وجود فساد را قبول کرد، اما تمام تقصیرها را متوجه رزمآرا کرد. موقعی که سخنان نوابصفوی به اینجا رسید رئیس دادگاه زنگ زد و دادگاه را تعطیل کرد. بعد از ۲۴ ساعت که دادگاه دوباره تشکیل شد من از نوابصفوی پرسیدم بعد از تعطیلی دادگاه به او چه گذشت؟ نواب گفت: مرا به اتاق سپهبد آزموده بردند. آزموده به من پرخاش کرد و گفت چرا اسم شاه را مطرح کردهام. او گفت: تو کوچکتر از آن هستی که شاه با تو ملاقات کند. بعد دستور داد مرا در اتاقش به شلاق بستند.» (محمد ترکمان، اسرار قتل رزمآرا، ص ۴۸۲-۴۸۱).
شاه از رزمآرا نگرانی داشته و مستندات جدی برای پذیرش این نظریه که رزمآرا با گلولهٔ خلیل طهماسبی از پا درنیامده است، بلکه با شلیک یکی از محافظین خود به قتل رسیده، موجود است؛ در یادداشت دیگر به آن خواهم پرداخت. ولی بیان آن قسمت از خاطره نیرهالسادات احتشامرضوی، همسر نواب صفوی، درهمین ارتباط بهخوبی نشان میدهد؛ شاه با آگاهی از قدرت فوقالعادهٔ نواب و یاران او برای انجام ترورهای کور، در ملاقاتی که نواب با او داشته و نواب نیز در دادگاه به آن اشاره نموده، شاه نواب را به طور غیرمستقیم به سمت حذف رزمآرا هدایت کرده است. خانم نیرهالسادات که رزمآرا را «دستنشانده انگلیس» میداند، بهصراحت به هماهنگی دربار و فداییان اسلام در ترور رزمرا اشاره میکند: «شاه میدانست که نواب در مقابل رزمآرا سکوت نخواهد کرد. شواهد نشان میداد که اگر فداییان موفق به نابودی رزمآرا نشوند او با عنوان حفظ امنیت به سرعت تمام موافقین شاه را دستگیر خواهد کرد. به همین دلیل یکی از افسران ارتش را مامور ساخت تا در کنار خلیل طهماسبی حرکت کند و اگر او موفق به ترور نشد وی با گلوله کلت، رزمآرا را به قتل برساند.»
همسویی و همدلی نواب با شاه در حذف رزمآرا نیز در مصاحبه خلیل طهماسبی، ضارب رزمآرا، با مجله «تهران مصور» نیز بهخوبی آشکار است. خلیل طهماسبی در ۲۴ آبان ۱۳۳۱ از زندان آزاد میشود و تهران مصور در ۳۰ آبان ۱۳۳۱ مصاحبهای با او، تحت عنوان «چگونه رزمآرا را کشتم؟» منتشر میکند. فقط آن قسمت از این مصاحبهٔ نسبتا بلند، برای ما اهمیت دارد که خلیل طهماسبی با افتخار دلایل خود برای کشتن نخستوزیر رزمآرا را توضیح میدهد: «به علاوه از یکی از رجال مملکت نیز شنیدم که او (رزمآرا) سوءقصد پانزده بهمن [۱۳۲۷]را علیه جان اعلیحضرت همایونی ترتیب داده بود حتی چند سال قبل از حادثه ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ باز او بود که در باغشاه، در سر راه اعلیحضرت همایونی مواد منفجره گذاشت که این موضوع کشف گردید ولی او نزد اعلیحضرت رفت و برای متزلزل کردن وضع سرلشکر ارفع که در آن موقع رئیس ستاد بود اظهار داشت که این کار به وسیله ارفع صورت گرفته، ولی من مانع انجام سوءقصد او نسبت به جان اعلیحضرت شدهام! … در سایه همین عملیات خلاف قانون بود که رزمآرا توانست به مقامات عالی برسد و حتی مسند نخستوزیری را اشغال کند. اما بعدها اعلیحضرت همایونی پی بردند که سوءقصد ۱۵ بهمن به تحریک رزمآرا صورت گرفته بود.» (تهران مصور، ۳۰ آبان ۱۳۳۱، شماره ۴۸۴، ص۲۳). ملاحظه میشود که خلیل طهماسبی در یک پاراگراف کوتاه، پنج بار شاه را با عناوین احترامی اعلیحضرت و یا اعلیحضرت همایونی مورد خطاب قرار میدهد. البته از نظر رعایت ادب شهروندی، هیچ عیب و ایرادی نیست، آنگاه که فردی، از شخص اول کشورش حتی در صورت مخالف او بودن، محترمانه نام ببرد؛ ولی برای گروهی که در منابع تاریخی خود شاه را «پسر پهلوی» و یا چنانچه در بالاتر آمد «تولهسگ پهلوی» (خوشنیت، ص ۱۷۴) مینامند، این همه «اعلیحضرت همایونی» گفتن در یک متن کوتاه، معنای دیگری دارد، بهویژه وقتی که خلیل طهماسبی از سه دلیلی که برای قتل رزمآرا برمیشمارد، دو دلیل از آن به این خاطراست که رزمآرا اراده سوءقصد به جان «اعلیحضرت همایونی» داشته است. بهواقع خلیل طهماسبی بهصراحت میگوید در مقام منتقم جان شاه عمل کرده است؛ بنابراین میتوانیم به این باور برسیم؛ اندیشه آسیب به جان شاه، هرگز در برنامه سیاسی نواب صفوی وجود نداشته، و بپذیریم که در پسزمینهٔ ترورهای فداییان اسلام، کمترین خرد استراتژیک وجود نداشته است.
نتیجهگیری
نهایت آمال و آرزوهای نواب پیاده شدن برخی از دستورات اسلامی بوده است. در سند بسیار مهمی که مربوط به ۲۰ خرداد ۱۳۳۲ است. نواب، درست در زمانی که برخی از مورخین براین باور هستند؛ پس از آزادی از زندان در ۱۴ بهمن ۱۳۳۱ بیشتر معناگرا شده و از سیاست کناره کشیده و حتی «نسبت به دولت مصدق نوعی سیاست همزیستی مسالمتآمیز» (علی رهنما، همان، ص ۴۴۱) در پیش گرفته، یکی از مهلکترین برنامههای ترور و حذف مسئولین حکومتی را برنامهریزی میکرده است. نواب در شب ۱۷ خرداد ۳۲ در منزل ابراهیم صرافان (تاجر حامی فداییان اسلام) به اتفاق حدود پنجاه نفر جلسه گرفته و به آنها ابلاغ کرده که میخواهد «قوانین سهگانهای ۱- اجرای قوانین منع مسکرات ۲- اخراج زنان از دوایر ۳- چادر گذاشتن زنهای بیچادر وضع نموده و به وسیله آقای صفایی نماینده محترم قزوین تقدیم مجلس نمایم و باید به طور حتم وکلا تصویب نموده و به مورد اجرا گذارند و هرکدام مخالفت نمودند باید به وسیله این افراد که تعیین نمودم ترور شوند، زیرا مبدا تمام جنایت و فساد این سه چیز است. اگر این سه امر اجرا شود تمام جنایت کشور از بین خواهد رفت.» بنابراین تمام دغدغههای نواب همان سه مورد بالاست و تاکید دارد، اگر آن سه عیب از سر جامعه برداشته شود، جامعه رستگار میشود. پرسش اساسی این است که مبارزه با امپریالیسم و عوامل داخلی آن، که منابع مربوط به فداییان اسلام به صورت غلوآمیزی بدان تاکید میورزند، در کجای این دغدغههای نواب قرار میگیرد؟ در ادامه سند قید شده است: «نواب صفوی مخفیانه یک عده مشروحه ذیل را در جلسه برای ترور اشخاص تعیین نموده است. ۱- گودرزی ۲- شیخ علی عندلیبزاده ۳- شیخ علی صدر ۴- شیخ محمود امیدی ۵- سید صادق لواسانی ۶- کلشاهی [شاید هم: گلشاهی]۷- شیخ حسن شفیعی ۸-سید کاظم ۹- سید علی معروف به شفتی به اضافه بیستوشش نفر دیگر» (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی، ۰۰۹۲۶۰۹۳). به عبارتی؛ نوابصفوی مطابق با سند بالا، سیوپنج نفر از فداییان را مشخص کرده که قوانین به زعم خود، اسلامی، را بهزور ترور و تهدید پیاده کند.
به داوری نگارنده، نواب و فداییان اسلام فاقد یک استراتژی مشخص برای فعالیتهای تشکیلاتی خود بودند. در ادبیات سیاسی فداییان اسلام، رژیم پهلوی در آن زمان وابسته به امپریالیسم انگلیس بود و از شاه که معمولا با نام تحقیرآمیز «پسر پهلوی» یاد میکردند، او را عنصر اصلی در وابستگی به امپریالیسم میدانستند. با وجود این، به منظور ساختن یک چهره کاریزماتیک از نواب و بقیه رهبران فدایی، تمام ترورهایی را هم که انجام دادند، آنها را در راستای مبارزه با امپریالسم تلقی کرده و خاطرات بازماندگان این تشکیلات، بر این نیاز فداییان اسلام، پایفشاری بیش از حد نمودهاند. در حالی که کمترین تلاشی برای آسیب رساندن به این، به گمان آنها، «مهرهٔ امپرالیسم در ایران» یعنی شاه، از جانب فداییان اسلام صورت نگرفته است، و مشخصا نواب اجازه آن را هم نمیداده است (سید حسین خوشنیت، همان، ص ۷۷ و ص ۱۶۷) که هیچ؛ در مواقعی هم، در مقامی ابزاری، برای حذف برخی از رقبای پادشاه، مورد سوءاستفاده قرار میگرفتهاند: مثلا حذف رزمآرا و ترور دکتر حسین فاطمی. همچنین به عنوان مثال، برای روشن شدن کجی استراتژی مبارزاتی فداییان، ترور حسین علاء در ۲۵ آبان ۱۳۳۴ به خاطر عضویت دولت ایران در «پیمان بغداد» نمونهٔ آشکاری است از چگونگی مبارزه ضد امپریالیستی فداییان اسلام. پرسش مهم: حسین علاء چه نقشی در تصمیمگیری برای عضویت دولت ایران در پیمان بغداد داشته است، که باید حذف شود؟ تصمیمهایی از این گونه، در اختیار شاه بوده است که پس از آن، به طور فرمایشی به مجلس شورای ملی میرفته تا آن تصمیم، ظاهر قانونی پیدا کند. مواردی از این دست در طول سلطنت پهلوی دوم به فراوانی دیده میشود.