مکان نخستین داروخانه ۲۴ ساعته در ایران کجاست؟

“`html

عصر ایران – داروخانه کارون، که به عنوان نخستین داروخانه شبانه‌روزی در ایران به شمار می‌رود، به خوبی در میان اهالی رشت و حتی گیلان شناخته شده بود. مالک آن، مرد نیکوکار ارمنی به نام (آرسن میناسیان) بود که در زمینه داروسازی تعهد و مهارت داشت. اعتبار وی به دلیل ارائه داروهای نادر و گران‌قیمت به بیماران و نیازمندان بدون انتظار دریافت هزینه، چشم‌گیر بود و افراد در حد توان مالی خود برای او پولی پرداخت می‌کردند.

او به طور مداوم در شب‌ها به تهران سفر می‌کرد و داروهای کمیاب را به رشت می‌آورد و در حقیقت، همین سفرها و بیداری‌های شبانه زمینه‌ساز فکر ایجاد داروخانه‌ای شبانه‌روزی در ذهنش شد.

علاوه بر این، مردم به خاطر صداقت و نیکی‌اش او را به عنوان امین مردم رشت می‌شناختند. به عنوان مثال، او یک بار برای نوه‌هایش تعریف می‌کرد که در زمان جنگ جهانی دوم و هنگامی که رشت زیر نظر سربازان روسی بود، زنی مسن از گیلک به داروخانه‌اش به شدت نگران و سراسیمه مراجعه کرد و با لهجه شیرین گیلکی موضوعی را بیان کرد که به این معنا بود:

آرسن، جان، کمکم کن که دخترم مهرنوش به تریاک روی آورده و خود را به کشتن داده است.

در حالی که آرسن سوار بر درشکه می‌شد و به همراه زن به سوی منزلش در خارج از شهر می‌رفتند، زن با گفتن جزئیات بیش‌تر ماجرا را توضیح می‌داد:

می‌دانی، آرسن جان، دخترم به دام این جوان رضا افتاد؛ او البته پسر بدی نیست، اما چه کنم که خانواده‌ام را در دردسر انداخته است. اگر شوهرم یا برادران دختر بفهمند، از کشتن او دریغ نخواهند کرد.

آرسن در پاسخ به او گفت: فقط دعا کن که به موقع برسیم.

زمانی که به خانه رسیدند، مهرنوش تقریباً در خواب رفته بود. آرسن بی‌درنگ او را از خواب بیدار کرده و دست بر صورتش نواخت. زن با صدای لرزانش گفت: بزن آرسن جان، بزن که دختر لیاقت چنین چیزی را دارد.

اما آرسن با چشمانی اشک‌آلود به زن گفت: نباید بگذاریم او بخوابد، در غیر این صورت جانش را از دست می‌دهد.

زن پاسخ داد: قربان دست موسیو، دخترم نمی‌میرد؛ تو فقط بچه را نجات بده که آبرویمان رفت.

آرسن به زن گفت: مگر نمی‌گویی رضا پسر خوبی است؟ دخترت حتماً به او علاقه دارد. به رضا خبر بدهید که بیاید اینجا.

به زودی رضا، جوانی بلندقد با چهره‌اش که کمی سیاه بود، با شرم وارد اتاق پستو شد و بلافاصله شروع به گریه کرد. مهرنوش به گونه‌ای نبود که متوجه حضور رضا شود، اما صدا و فریاد او به مانند یک منجی تأثیری شگرف بر او گذاشت. صبح که از خواب بیدار شد، آرسن در تلاش برای نجات او ناکام مانده بود، اما خوشبختانه مهرنوش زنده مانده بود. به ماه نکشید که آرسن در مراسم عروسی رضا و مهرنوش آوازی به زبان ارمنی سر داد.

“`

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا