صفی که زمان را در خود می‌بلعید؛ داستان بی‌احترامی یک کالای گران‌قیمت

“`html

      عصر ایران؛  محسن سلیمانی فاخر- در ساعت 7 تا 9 صبح، پس از برآمدن خورشید، در شهر افرادی به صف می‌زنند که طول آنها بسیار زیاد است. 

   مردمی از هر قشر، اعم از زن و مرد، پیر و جوان، بازنشسته و کارمند، با امیدی در دل و خستگی در چهره، در مقابل درب فروشگاه‌های گوشت توزیع شده توسط دولت انتظار می‌کشند؛ نه برای خرید فراوان، بلکه تنها برای دریافت سهمیه‌ای که شاید تا ماه آینده نیز کفایت نکند.

   افزایش قیمت گوشت در بازار آزاد باعث شده تا این صف‌ها بیشتر شود. با قیمت‌هایی که برای حتی قشر متوسط به بالا نیز نگران‌کننده شده، بسیاری از مردم تنها امیدشان به همین توزیع دولتی است. اما میزان توزیع، به مراتب کمتر از نیازهای موجود است. صف‌ها به وضوح زیاد و عرضه گوشت کم است و نارضایتی روز به روز در حال افزایش است.

   در این میان، نابرابری تنها به میزان عرضه محدود نمی‌شود. برخی از فروشگاه‌ها گوشت را مخفی می‌کنند تا کمی بعد با قیمتی بالاتر بفروشند. 

   برخی به مشتریان آشنا سهم بیشتری می‌دهند و افرادی دیگر، در برابر نگاه‌ها، گوشتی که باید به صف عرضه شود را به پشت مغازه منتقل می‌کنند. 

مردمی که ساعت‌ها در انتظار مانده‌اند، تنها عبارتی می‌شنوند: “تمام شد”. همچنین موجوداتی هستند که حاضر نیستند به سهمیه محدود اکتفا کنند و در همان صف، به آرامی و بدون سر و صدا برای بار دوم ایستاده‌اند. 

   برخی به دروغ می‌گویند که برای پدر و خواهرشان می‌خواهند. بعضی دیگر می‌کوشند بیشتر بگیرند چون به فردا هم اطمینان ندارند. در اینجا، قانون، اخلاق و همبستگی همه زیر سایه ترس از فقدان، تضعیف شده است.

صف گوشت، فقط یک صف نیست، بلکه داستانی از یک جامعه است که در آن، فشار اقتصادی نه‌تنها بر سفره مردم بلکه بر روابط انسانی نیز تحمیل شده است. 

مردمی که مجبورند برای برآورده کردن ابتدایی‌ترین نیازهای خود، ساعت‌ها در صف بایستند، گویی سهم آنها از زندگی تنها “ایستادن” شده است؛ ایستادن در صف دارو، برای گوشت، بنزین و نان.

در این شرایط، سؤال اصلی این نیست که چرا گوشت اندک و گران شده است. 

سوالی که حائز اهمیت است، این است که چرا عدالت تا این حد محو شده؟ چرا باید این همه وقت، حرمت و امید در صف‌هایی که می‌توانستند وجود نداشته باشند نابود شود؟

زمانی که منابع به طور عادلانه توزیع نمی‌شوند، زمانی که نظارتی بر فروشگاه‌ها موجود نیست و صدای معترضان شنیده نمی‌شود، گوشت دیگر تنها یک ماده غذایی نیست؛ بلکه نشانه‌ای از بحرانی ساختاری است. بحرانی که موجب شده مردم نه تنها گرسنه، بلکه بی‌اعتماد، خسته و سرخورده شوند.

مردم، وقت خود را در صف می‌گذرانند. اما آنچه از آنها گرفته می‌شود، تنها زمان نیست؛ بلکه عزت نفس و احساس تعلق است. و این شاید تلخ‌ترین دارایی گمشده این روزها باشد و با این حال، چیزی در این صحنه غایب است؛ آنچه یورگن هابرماس آن را کنش ارتباطی می‌نامد.

 در صف گوشت، مفهوم تفاهم یا گفت‌وگو شکل نمی‌گیرد. آنچه وجود دارد، سکوتی پر از بی‌اعتمادی، نگاه‌های پرتنش و گاه برخوردهای نهان یا آشکار است. 

 عقلانیت ابزاری جایگزین عقلانیت ارتباطی شده است. دیگری دیگر نه یک انسان بلکه مانعی در مسیر دستیابی به کالایی ارزان‌تر محسوب می‌شود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا