«سکوت روانی» در دوره جنگ؛ نیروئی نهان در برابر آشفتگی‌های روحی

“`html

عصر ایران/ سواد زندگی؛ مریم طرزی– در دل ویرانی و خشونت‌های ناشی از جنگ، ذهن انسانی سازوکاری پنهان به نام «بی‌حسی روانی» را فعال می‌کند تا دچار یادآوری پیوسته نشود.

این وضعیت، که شامل هر دو گروه از قربانیان و مجریان خشونت می‌شود، نمایانگر یک فاصله عاطفی است که به افراد کمک می‌کند تا با انبوهی از ضربات روحی ناشی از جنگ کنار بیایند.

در حالی‌که این بی‌حسی می‌تواند در کوتاه‌مدت به‌عنوان یک حفاظ عمل کند، اما پیامدهایی عمیق و جدی بر ابعاد اخلاقی و روان‌شناختی افراد بر جای می‌گذارد.

این مقاله به کاوش در زمینه علل، چگونگی ایجاد، و راهکارهای غلبه بر این پدیده پرداخته و همچنین به بررسی نقش هیپنوتراپی در بازسازی تعادل روانی خواهد پرداخت.

جنگ و بی حسی روانی 

جنگ، یک پدیده باستانی و هولناک، تنها به تخریب‌های فیزیکی منتهی نمی‌شود بلکه دردها و زخم‌های عمیقی بر روان انسان‌ها می‌گذارد.

در میانه این هرج و مرج، اصطلاحی کمتر شناخته شده به نام «بی‌حسی روانی» (Psychic Numbness) ظاهر می‌شود.

این حالت، نوعی مکانیسم دفاعی ناخودآگاه به شمار می‌آید که به افراد این امکان را می‌دهد تا در مقابل تجربیات شدیداً آسیب‌زننده، به‌ویژه در زمان جنگ، احساسات خود را به نوعی کنار بگذارند.

تصور کنید ذهن همچون سپری نامرئی عمل می‌کند تا شما را از درک درد، ترس، و تصاویری وسیع از ویرانی حفظ کند. هرچند این سپر ممکن است موقتی آرامش ببخشد، اما عواقب روانی و اخلاقی عمیق و جدی را به همراه خواهد داشت.

 
بی‌حسی روانی محدود به قربانیان جنگ نیست، بلکه مجریان خشونت نیز تحت تأثیر این وضعیت قرار دارند زیرا آن‌ها نیز برای انجام اعمال خود مجبور به سرکوب احساسات و وجدان خود هستند.

تاریخ شاهد نمونه‌های فراوانی از این بی‌حسی روانی است.

از بمباران‌های ویرانگر در جنگ جهانی دوم که شهرها را به خاکستر تبدیل کرد تا درگیری‌های معاصر نظیر جنگ در سوریه و اوکراین، همگی گواهی بر آن است که چگونه مواجهه مکرر با خشونت می‌تواند ویرانی را به امری عادی بدل سازد و به بی‌تفاوتی جمعی منجر شود.

مردم به‌تدریج در مقابل تصاویری از بدن‌های تکه‌تکه‌شده، ساختمان‌های ویران و فریادهای پر از درد، بی‌حس می‌شوند؛ گویی ذهن‌شان ظرفیت پردازش این حجم از رنج را از دست می‌دهد و به‌منظور بقا، عمل می‌کند.

چرا بی‌حسی روانی در زمان جنگ رخ می‌دهد؟

تعدادی از دلایل برای بروز این شرایط وجود دارد:

بار عاطفی سنگین:

ذهن خویش را همچون لیوانی تصور کنید که خشونت و رنج‌های جنگ به آرامی آن را پر می‌کنند. هنگامی‌که قطره‌های غم، اضطراب و ترس به حدی برسد که لیوان سرریز شود، ذهن به‌منظور حفاظت از خود به قطع ارتباط عاطفی روی می‌آورد.

سربازان جنگ ویتنام غالباً از «مرده شدن درون» سخن می‌گفتند تا به حیات خود ادامه دهند. این بیان بیانگر این است که آن‌ها احساسات خود را سرکوب می‌کردند تا بتوانند در محیطی پر از مرگ و خون وظایف خود را به انجام برسانند.

مکانیسم بقا:

در شرایط جنگی، هدف اصلی حفظ زندگی است. احساسات شدید می‌توانند توانایی تصمیم‌گیری منطقی و سریع را مختل کنند. به‌عنوان مثال، در زمان حملات هوایی معروف به «بلیتس» (Blitz) در لندن، مردم به‌جای پردازش ترس ناشی از بمباران، تمام توجه خود را بر یافتن پناهگاه و حفظ جان معطوف می‌کردند.

این بی‌تفاوتی عاطفی به آن‌ها امکان می‌دهد تا بدون گیر کردن در ترس، اقدامات لازم برای بقا را انجام دهند.

قرارگیری مکرر در معرض خشونت:

هرچه بیشتر با حوادث آسیب‌زا (مانند حملات هوایی متوالی یا محتوای رسانه‌ای خشونت‌آمیز) روبه‌رو شوید، حساسیت شما نسبت به آن کاسته خواهد شد.

این موضوع مشابه است با مشاهده اولین فیلم ترسناک که با ترس و وحشت زیادی روبه‌رو می‌شوید، اما با تکرار مشاهده فیلم‌های مشابه، اثر آن تا حد زیادی کاهش می‌یابد.

در جنگ، این مکانیسم می‌تواند منجر به بی‌حسی نسبت به رنج دیگران و حتی رنج خویش شود.

گریز از گناه اخلاقی:

این مسئله بیشتر در مورد مجریان خشونت صدق می‌کند. به‌عنوان مثال، کسی که تحت فشار انجام کارهای وحشتناک قرار دارد، برای اینکه با وجدان خود کنار بیاید و عمل خود را توجیه کند، احساس گناه را سرکوب می‌کند.

این پدیده را می‌توان در رفتار «ترول‌های آنلاین» نیز دید که برای توهین و آزار دیگران، سویه انسانی خود را زیر سؤال می‌برند تا از همدردی با قربانیان جلوگیری کنند.

اشکال مختلف بی‌حسی روانی

بی‌حسی روانی به صورت‌های مختلف بروز می‌کند:

سرکوب عاطفی

در آموزش‌های نظامی، به سربازان آموخته می‌شود که احساسات خود را سرکوب کنند تا تمرکز خود را حفظ کنند. در دنیای آنلاین، محتوای خشونت‌آمیز گاهی اوقات به‌عنوان تفریحی در نظر گرفته می‌شود و همدلی را نادیده می‌گیرد.

بی‌تفاوتی

بازماندگان نسل‌کشی‌ها معمولاً از حس قطع ارتباط با واقعیت به‌عنوان یک روش مقابله‌ای یاد می‌کنند.

این حالت مشابه رفتار افرادی است که محتوای خشونت‌آمیز را بیش از حد می‌بینند و بحران‌های واقع‌گرایانه را با داستان‌های خیالی اشتباه می‌گیرند.

بخش‌بندی (Compartmentalization)

 بخش‌بندی (یا Compartmentalization /تلفظ: کام-پارت-من-تَل-ای-زِی-شِن) فرآیندی ذهنی است که در آن فرد افکار، احساسات یا تجربیات خود را به بخش‌های مجزا تقسیم می‌کند تا بتواند آن‌ها را از هم جداسازی کند و با بحران کنار بیاید. این عمل می‌تواند به‌عنوان یک مکانیسم دفاعی در مقابله با استرس، اضطراب یا تروما عمل کند.

به بیان ساده‌تر، فرد ممکن است یک جنبه از زندگی خود را از سایر جنبه‌ها جدا کند تا بتواند به زندگی روزمره خود ادامه دهد، حتی اگر در یکی از جنبه‌ها با چالش‌های جدی روبرو باشد.

برای مثال، سربازان و تصمیم‌گیرندگان سیاسی ممکن است رفتارهای خشونت‌آمیز خود را از نقش اصلی‌شان جدا کنند.

این بدان معناست که آن‌ها کنش‌های ناپسند را در مکانی مجزا از ذهن خود قرار می‌دهند تا با بخش‌های دیگر که به ارزش‌ها و انسانیت خود مربوط می‌شود تداخل نکند.

در دنیای اجتماعی، کاربران ممکن است رفتار ترولیدگی خود را توجیه کنند و آن را از پیامدهای واقعی‌اش جدا بدانند.

دستکاری یا گس‌لایتینگ (Gaslighting)

دستکاری (Gaslighting) نوعی سوءاستفاده روانی است که در آن فردی با تحریف واقعیت، دروغ‌گویی و انکار حقایق، دیگری را به شک و تردید نسبت به خود، حافظه یا درک خویش وادار می‌کند. این نوع دستکاری ممکن است در خود فرد نسبت به خود نیز وجود داشته باشد. عبارتی معروف وجود دارد که می‌گوید “دروغ‌های خود را باور کرده” به همین نوع فرایند ذهنی اشاره دارد.

در شرایط جنگی، فرد می‌تواند با تحریف واقعیت و ساختن یک واقعیت ساختگی به رنجی که تحمل می‌کند یا خشونتی که اعمال می‌کند توجیه بخشید. به‌عنوان مثال، فرد ممکن است بگوید “این امتحان الهی است که خداوند از من می‌گیرد” یا “این خشونت مرا تصفیه می‌کند”.

همچنین ممکن است در شرایط جنگی، دیگران به فردی که دچار آسیب یا خشونت شده است دستکاری کنند. به‌عنوان‌مثال، وقتی به آن‌ها گفته می‌شود که دردشان مبالغه‌آمیز یا بی‌دلیل است.

این امر به سرکوب عاطفی دامن می‌زند. در دنیای اجتماعی نیز، دستکاری یا گس‌لایتینگ برای نادیده گرفتن تجربیات قربانیان و تقویت بی‌تفاوتی نسبت به درد واقعی استفاده می‌شود؛ مثلاً وقتی به جانبازی که در جنگ ایران و عراق آسیب دیده گفته می‌شود “شما فریب خورده‌اید” یا “حضور شما در خط مقدم باعث شده دیگران به مقاماتی دست یابند”.

بمباران‌های هوایی و بی‌حسی روانی

قربانیان: در جنگ جهانی دوم، بمباران‌ها در ابتدا وحشت ایجاد می‌کرد، اما به تدریج به بی‌حسی منجر شد.
بازماندگان جنگ‌های جدیدی نظیر جنگ سوریه نیز دچار بی‌تفاوتی عاطفی مشابهی در برابر ویرانی‌های مداوم می‌شوند؛ به حدی که به ویرانی عادت کرده و دیگر شوکه نمی‌شوند.

عاملان: حملات پهپادی مثالی است از اینکه چگونه فاصله‌ای که فناوری ایجاد می‌کند می‌تواند به مجرمان کمک کند تا از نظر عاطفی از اعمال خود جدا شوند.

کسی که با فشردن یک دکمه از صدها کیلومتر دورتر، موشکی از پهپاد پرتاب می‌کند یا از طریق جنگنده یا لانسچرهای پرتاب موشک، غیرنظامیان، زنان و کودکان را در فاصله‌ای بسیار دور به قتل می‌رساند، کمتر می‌تواند واقعیت رنج قربانیان را درک کند. این همانند ترول‌های شبکه‌های اجتماعی است که از پشت صفحه نمایش، از رنج اهداف خود فاصله می‌گیرند.

نقش هشدارها در بی‌حسی روانی

برای قربانیان: استرس مزمن ناشی از هوشیاری دائم می‌تواند به وضعیت عادی گرایش پیدا کند، مانند آنچه در درگیری لبنان در سال ۲۰۰۶ مشاهده شد. هشدارها ممکن است احساس درماندگی را تشدید کنند، زیرا غیرنظامیان هیچ گزینه‌ای برای پناه بردن به مکان امن ندارند یا توانایی تغییر وضعیت خود را ندارند.

برای عاملان: هشدارها می‌توانند اعمال خشونت‌آمیز را توجیه کرده و خشونت را افرایش دهند. برای مثال، به سربازان هشدار داده می‌شود تا از هر حرکتی در اطراف خود مراقب باشند که این امر می‌تواند آن‌ها را به سمت شلیک به غیرنظامیان بدون دلیل موجه سوق دهد.
در دنیای مجازی، هشدارهای محتوایی که به کاربران به‌منظور حفاظت از آن‌ها داده می‌شود، می‌تواند به مرور زمان و با افزایش چنین محتوایی به بی‌تفاوتی و کرختی تبدیل شود. به‌عنوان‌مثال، هشدار درباره ناراحت‌کننده بودن تصاویر یک خبر به‌تدریج و با زیاد شدن این اخبار، می‌تواند بینندگان را بی‌حس کند.

چگونه بر بی‌حسی روانی غلبه کنیم؟

آزادسازی از این بی‌حسی روانی نیازمند رویکردها و درمان‌های چندجانبه است:

مداخلات روان‌شناختی

درمان‌های متمرکز بر تروما (نظیر CBT و EMDR): این الگوهای درمانی به پردازش احساسات سرکوب‌شده یاری می‌رسانند.

درمان‌های بیانی (هنردرمانی، موسیقی‌درمانی): این روش‌ها به افراد کمک می‌کنند تا احساسات خود را از طریق بیان هنری یا تماشای آثار هنری آزاد و پردازش کنند.

تقویت شبکه‌های حمایتی: ایجاد پیوندهای اجتماعی و خانوادگی مستحکم، همانند بهبود روابط اجتماعی و خانوادگی، می‌تواند به بازسازی ارتباطات عاطفی یاری رساند.

بازگرداندن همدلی در عاملان (عدالت ترمیمی): این رویکرد بر ترمیم آسیب‌های ناشی از جرم متمرکز است و عاملان را به درک پیامدهای اقدامات خود وادار می‌کند.

آموزش برای مقابله با ترولینگ آنلاین: این آموزش‌ها بر همدلی و مسئولیت‌پذیری تأکید دارند. 

اهمیت هیپنوتراپی

هیپنوتراپی (Hypnotherapy) یا روش درمانی هیپنوتیزم، یک شیوه درمانی است که با استفاده از هیپنوتیزم، به افراد در تغییر الگوهای فکری، احساسی و رفتاری کمک می‌کند.

هیپنوتراپی، به‌خاطر قابلیت منحصر به فرد خود در دستیابی به ناخودآگاه، به‌خصوص در درمان بی‌حسی روانی تأثیرگذار است.

برای قربانیان:

 برقراری ارتباط مجدد با احساسات؛ هیپنوتراپی به قربانیان کمک می‌کند تا خاطرات آسیب‌زا را پردازش کنند و مجدداً با احساسات خود ارتباط برقرار سازند.

بازسازی حس امنیت: تکنیک‌های تجسم (Visualisation) به ایجاد حس امنیت درونی یاری می‌رساند.

برای عاملان:

پردازش زخم‌های اخلاقی؛ هیپنوتراپی به رویارویی با احساس گناه و بازیابی حس مسئولیت یاری می‌رساند.

بازسازی همدلی: این شیوه به برقرار کردن مجدد ارتباط عاطفی کمک می‌کند و به عاملان فرصت می‌دهد تا تأثیر انسانی اعمال خود را درک کنند.

نتیجه‌گیری:

بی‌حسی روانی، خواه بر اثر جنگ، ترولینگ آنلاین یا گس لایتینگ باشد، پیامدهای پایدار و عمیقی دارد. رهایی از این وضعیت نیازمند درمان‌های دقیق، حمایت‌های اجتماعی، و ابزارهایی نظیر هیپنوتراپی است.

پلتفرم‌های اجتماعی نیز باید با تشویق همدلی و جلوگیری از رفتارهای مضری، نقش خود را ایفا کنند.

هیپنوتراپی به دلیل توانایی منحصربه‌فرد خود در رسیدن به ناخودآگاه، ابزاری قوی برای درمان بی‌حسی روانی و بازگرداندن تعادل عاطفی و حس مسئولیت‌پذیری، هم برای قربانیان و هم برای مجرمان، محسوب می‌شود.

 
این فرایند به افراد کمک می‌کند تا از سپرهای دفاعی خود خارج شده و با واقعیت‌های عاطفی خود مواجه شوند، تا دوباره احساس‌کنند و انسانیت خویش را بازیابند.

 

کانال تلگرامی سواد زندگی: savadzendegi@

“`

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا